کلاس پنجم ابتدایی بودیم مدرسه ایراندخت که سر کوچه کلاه فرنگی (البته مدرسه الان تخریب شده و شاید اسم کوچه عوض شده باشه) زهرا خانم پدر نداشتن و یادم نیست سر چه موضوعی با اینکه ۱۱ سال بیشتر نداشتیم من بهش گفتم فکر میکنی چون بابات مرده هرکاری میخوابی میکنی (یه همچین بحثی) با هم قهر کردیم تا چندماه بعد موقع امتحان دادن نزدیک هم بودیم، پاکن لازم داشت و اجباراً از من گرفت و گفت چرا منو به خاطر نداشتن پدر مسخره کردی شاید من نمیخواستم بقیه بدونن من پدر ندارم. خیلی شرمنده شدم و جوابی نداشتم بدم. بعداز آشتی کردیم و همون سال ما از اون محل رفتیم. من دیگه ازشون خبری ندارم تا الان که ۵۶ ساله هستیم. اگر این پیام رو دید منو حلال کنه و برای جبران و رضایتش حاضرم... التماس دعا